گفتوگوی «جوان» با خواهر شهید علیرضا صمدیان از شهدای عملیات کربلای ۳ در خلیج فارس چند خطی که روی درِ خانه به یادگار ماند
علیرضا یک ماه بعد از حضورش درتاریخ ۱۱ شهریور ماه ۶۵ در عملیات کربلای ۳ در آبهای خلیج فارس و در محل اسکله الامیه بر اثر اصابت گلوله به قلبش به یگانه آرزویش رسید و بالاترین درجه را نزد خداوند کسب نمود صغری خیل فرهنگ سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: در خاطرات همرزم شهید
علیرضا یک ماه بعد از حضورش درتاریخ ۱۱ شهریور ماه ۶۵ در عملیات کربلای ۳ در آبهای خلیج فارس و در محل اسکله الامیه بر اثر اصابت گلوله به قلبش به یگانه آرزویش رسید و بالاترین درجه را نزد خداوند کسب نمود
صغری خیل فرهنگ سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: در خاطرات همرزم شهید علیرضا صمدیان آمده است: «با علیرضا قرار گذاشتم صبح زود از وزوان به سمت شاهین شهر برویم. علیرضا بعد خارج شدن از منزل پشت درِ خانه، چند خطی را به یادگار نوشت و به من گفت این را نوشتم تا اگر برنگشتم این یادگاری از من روی در خانه بماند.» یازدهمین روز از شهریور ماه ۱۳۶۵ در اسکله الامیه و در آبهای نیلگون خلیج فارس علیرضا آسمانی و پیکرش بعد از ساعتها مفقودالاثری با تلاش نیروهای تفحص شناسایی شد. او از شهدای نبرد در خلیجفارس است که کمتر به آنها پرداخته شده است. در گفتوگویی که با زهرا صمدیان خواهر شهید داشتیم سعی کردیم از سیره و منش این شهید بیشتر بدانیم. متولد وزوان من و سه برادرم در خانوادهای مذهبی متولد و پرورش یافتیم. ما اهل وزوان اصفهان هستیم. پدرم تهران کار میکرد. ایشان نگهبان ساختمانهای البرز بود که زیر نظر سازمان حج و اوقاف فعالیت میکرد. پدر ۳۵ سال خدمت کرد و همیشه جدا از خانواده بود. من و سه برادرم درکنار مادرمان در شهر وزوان ساکن بودیم. از آنجایی که پدرم دور از ما بود، زحمات زندگی و مشکلات خانه و خانواده به عهده مادرم بود. برادرانم محمدرضا و علیرضا درکار کشاورزی به مادرم کمک میکردند. محمدرضا هم برای ادامه تحصیل به تهران رفت و چند سالی پیش پدرم بود، برای همین مسئولیت علیرضا سنگینتر شد. معترض انقلابی در دوران انقلاب به لحاظ عشق و علاقهای که علیرضا به اسلام و کلام حضرت روحالله داشت، در حرکتهای انقلابی نقش بسزایی داشت. همراه با دوستانش در صفوف نخست اعتراضات و راهپیماییها شرکت میکرد. برادرم فردی مهربان، دلسوز و زرنگ بود. همیشه کارکردن را به درس خواندن ترجیح میداد. علاقه زیادی به کار و فعالیت داشت. دوران ابتدایی و راهنمایی را در شهر خودمان پشت سر گذاشت. هنگام تحصیل هم کارگری و کشاورزی میکرد. با توجه به وضعیت موجود همیشه کمک خرج خانواده بود. کشاورزی فعال بیشتر کار کشاورزیمان با علیرضا بود. یادم است همیشه صبح زود قبل از اذان بیدار میشد و برای درو کردن محصولات و کارهای کشاورزی به مزرعه میرفت. وقتی ما بیدار میشدیم همه کارهای زمین را انجام داده بود و باعجله صبحانه مختصری میخورد و راهی مدرسه میشد. مادرم اصرار داشت علیرضا کمتر کار کند و درسش را ادامه دهد، اما برادرم علاقه به کارهای کشاورزی داشت البته مجبور بود برای کمک به امرار معاش خانواده کارکند. بندباز و موتورسوار علیرضا در امور کشاورزی به همسایهها هم کمک میکرد. خوش اخلاق بود و همه او را دوست داشتند. آنقدر مهربان و خوشرو بود که همیشه ورد زبان همه بود. در خانه خیلی آرام رفتار میکرد و علاقه زیادی به خانواده داشت. برادرم ورزشکار خوبی بود. علاوه بر کار و کشاورزی به ورزش علاقه زیادی داشت، بندبازی، پریدن از حلقه آتش و موتورسواری از تفریحات ایشان بود. رزمایش بسیج برادرم دوره راهنمایی را که با موفقیت به پایان رساند، به دلیل همان علاقهای که به کشاورزی داشت، برای ادامه تحصیل به مدرسه فنی اردستان رفت. علیرضا با دو برادر دیگرم فرق داشت. همیشه خودش را وقف خانه و خانواده میکرد و در رزمایشهای بسیج نیز شرکت میکرد. یادم است در دستههای عزاداری به عنوان سردسته همه فعالیتهای هیئت را بر عهده داشت. هر کاری از دستش بر میآمد برای برگزاری هر چه بهتر مراسم اباعبداللهالحسین (ع) انجام میداد. ارادت زیادی به اهل بیت (ع) داشت. امدادرسان جبهه شهید هنوز وارد دبیرستان نشده بود که به بهانههای مختلف و برای شرکت در رزمایشهای بسیج و فعالیتهای بسیجی و خدمترسانی به جبههها راهی اهواز شد. علیرضا به مادر و پدرم گفت به عنوان طراح کار برای ساخت و ساز و فعالیتهای حرفهای از طرف بسیج به اهواز میرود. سال اول دبیرستان را به دلیل حضور فعال در بسیج محل و همچنین کمکرسانی به مناطق جنگی نیمهکاره رها کرد و همچنان به این مناطق میرفت تا اینکه خبر بیقراری پدر و مادرم را توسط دوستانش شنید. برای همین موقت به مدت چند روز به شهرمان برگشت. ایشان به بهانههای مختلف به مناطق جنگی میرفت و به کمک و امدادرسانی میپرداخت. چشمان پر اشک آن زمان کلاس چهارم ابتدایی بودم و علیرضا علاقه خاصی به من داشت و هر سری که برای دیدار با خانواده میآمد برایم هدیهای از اهواز میآورد و از خاطرات جبهه و جنگ و سنگرسازی و دوستان جانباز و شهیدش تعریف میکرد. همیشه وقتی از آن خاطرات صحبت میکرد، چشمانش پر از اشک میشد، برق چشمانش را هنوز به یاد دارم. علیرضا برایمان میگفت که بچهها با چه روحیهای در جنگ شرکت میکردند. ولایتمداری علیرضا فرزند دوم خانواده و متولد سوم آبان ۱۳۴۶ بود. اما با توجه به سن و سالش، هیکل ورزیده ورزشکاری داشت. در سالهای جنگ علیرضا به تأسی از فرمان حضرت امام خمینی و ولایتمداری که در وجودش شعلهور میشد، تصمیم گرفت از اردستان به صورت مخفیانه به خط مقدم دفاع از اسلام و میهن خویش بپیوندد، چراکه پدر و مادرم دوست داشتند او تحصیل را تا رسیدن به درجه عالیه ادامه دهد. روح بلند علیرضا و شوق شهادت او را بیقرار کرده بود. از این رو همراه عدهای از دوستانش به بهانه ادامه تحصیل در اردستان از طریق شاهین شهر راهی جبهه شد. ایشان اعزامی گروهان امام رضا و لشکر امام حسین (ع) بود. اما بیقراری مادرم باعث شد برادرم به طور موقت به عقب بازگردد و در قسمت حمل مجروح شود و در حوزه امدادرسانی فعالیت نماید. چند خط یادگاری یکی از دوستانش تعریف میکرد با علیرضا قرار گذاشتم صبح زود از وزوان به سمت شاهین شهر برویم. علیرضا بعد از خارج شدن از منزل پشت در خانه، چند خطی به یادگار نوشت و به من گفت این را نوشتم تا اگر برنگشتم این یادگاری از من روی در خانه بماند. دوستش از شوخیهای علیرضا در اتوبوس و شادی و شوری که برای اعزام به جبهه داشت برایمان گفت. بعد از شهادت علیرضا چند خطی از او به یاد گار روی در خانه ماند. تفحص در آبهای خلیج فارس برادرم علیرضا یک ماه بعد از حضورش درتاریخ ۱۱ شهریور ماه ۶۵ در عملیات کربلای ۳ در آبهای خلیج فارس و در محل اسکله الامیه بر اثر اصابت گلوله به قلبش به یگانه آرزویش رسید و بالاترین درجه را نزد خداوند کسب نمود. پس از یک روز تلاش نیروهای تفحص در آبهای خلیجفارس پیکر پاک و مطهرش را شناسایی و برای تشییع و تدفین به زادگاهش منتقل کردند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰