کد خبر : 6488
تاریخ انتشار : شنبه 15 می 2021 - 19:50

روستای ونداده: روایت تلخ و شیرین معلمی از جنس ایثار؛زهرا مالیان پرستار و معلمی که فداکارانه با داشتن کودک معلول تدریس می‌کند

روستای ونداده: روایت تلخ و شیرین معلمی از جنس ایثار؛زهرا مالیان  پرستار و معلمی که فداکارانه با داشتن کودک معلول تدریس می‌کند

روایت تلخ و شیرین معلمی از جنس ایثار؛ معلمی که فداکارانه با داشتن کودک معلول تدریس می‌کند زهرا مالیان: به آموزش و پرورش و دانش‌آموزان تعهد دارم و به آنها عشق می‌ورزم کم کم به کمک دوستانم حالم خیلی بهتر شد و نتایج کنکور آمد و متاسفانه با اینکه رتبه ام خیلی خوب بود در

روایت تلخ و شیرین معلمی از جنس ایثار؛

معلمی که فداکارانه با داشتن کودک معلول تدریس می‌کند

زهرا مالیان: به آموزش و پرورش و دانش‌آموزان تعهد دارم و به آنها عشق می‌ورزم

معلم فداکار

کم کم به کمک دوستانم حالم خیلی بهتر شد و نتایج کنکور آمد و متاسفانه با اینکه رتبه ام خیلی خوب بود در دانشگاه فرهنگیان که خیلی علاقه داشتم قبول نشدم و در دانشگاه پیام نور شهر وزوان که نزدیک روستایمان بود در رشته علوم تربیتی قبول شدم.

یک معلم اهل منطقه روستای ونداده از شهرستان میمه استان اصفهان، با داشتن فرزند معلول آموزش دانش‌آموزان را به نحو احسن انجام می‌دهد و بار دیگر ایثار معلمان به خصوص در مناطق روستایی و محروم را بازگو می‌کند.

زهرا مالیان، از معلمان جوان استان اصفهان، متولد ۱۳۷۵ روستای ونداده از شهرستان میمه است که مدرک کارشناسی علوم تربیتی از دانشگاه فرهنگیان اصفهان را دارد و در حال حاضر دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد در رشته برنامه ریزی درسی است و ۳ سال سابقه تدریس دارد. همچنین در پایه چهارم در مدرسه دوازده فروردین روستای ونداده، در شهر میمه تدریس می کند. در این روستای کوچک ۱۳ دانش‌آموز شامل ۷ پسر و ۶ دختر دارد. از آنجا که در دانشگاه فرهنگیان تحصیل کرده، از همان ابتدای تحصیل در دانشگاه، استخدام رسمی آموزش پرورش شده است. اما قصه این معلم روند عجیبی داشته که نشان دهنده همت و انگیزه بالا و امید اوست.

مالیان در گفت‌وگو با پانا می‌گوید:«در سال ۹۰ کلاس اول دبیرستان بودم که ازدواج کردم و همزمان هم روزانه به مدرسه می رفتم. سال ۹۲، با وجود بارداری در مقطع پیش دانشگاهی تحصیل کردم و کنکور دادم. دو هفته بعد از کنکور زایمان کردم که زایمان بسیار سختی داشتم و بخاطر قصور پزشکی متاسفانه حین زایمان اکسیژن به مغز پسرم نرسید و دچار بیماری cp و در واقع معلول شد.»

او ادامه می‌دهد:« چون این بیماری درمان قطعی ندارد، در شرایط روحی سختی قرار گرفتم و فقط ۱۷ سال داشتم، که مادر شدم. از مادر بودن چیزی نمی‌دانستم و باید این بحران خیلی سخت را پشت سر می‌گذاشتم. قبل از مادر شدن آدم خیلی عجولی بودم، ولی لحظه ای که پسرم به دنیا آمد،حس کردم که خدا یک صبر عجیبی به من داده است، چون صبرم خیلی زیاد شد. کم کم به کمک دوستانم حالم خیلی بهتر شد و نتایج کنکور آمد و متاسفانه با اینکه رتبه ام خیلی خوب بود در دانشگاه فرهنگیان که خیلی علاقه داشتم قبول نشدم و در دانشگاه پیام نور شهر وزوان که نزدیک روستایمان بود در رشته علوم تربیتی قبول شدم.»

این معلم جوان بیان می‌کند:«یک سال در دانشگاه تحصیل کردم. بعد به لطف خاص خدا در تکمیل ظرفیت دانشگاه فرهنگیان اصفهان قبول شدم. خیلی خوشحال بودم، از طرفی هم نگران این مسافت طولانی بودم. ماه اول خیلی برایم سخت بود، چون یک ماه از شروع ترم گذشته بود و من اصلا حق غیبت نداشتم. مجبور بودم دروسی که عقب افتاده بودم را خودم بخوانم. از طرفی هم باید وقتم را تنظیم می‌کردم. یعنی ساعت ۵ صبح بیدار می‌شدم، پسرم را می‌بردم پیش مادرم و ساعت ۶ باید با سرویس به دانشگاه می رفتم و مسافت دانشگاه تا خانه هم حدود یک ساعت و نیم بود. بعد از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۶ و ۷ شب کلاس داشتم. بعد از کلاسم باید با عجله به ترمینال می‌رفتم و به خانه برمی گشتم. وقتی هم که می‌رسیدم باید به کارهای خانه و پخت و پز می‌رسیدم تا ساعت یک و دو نیمه شب. یعنی در شبانه روز فقط ۲، ۳ ساعت استراحت داشتم. اوایل این فرایند بسیار سخت بود، سختی مسافت راه، سختی دانشگاه، دلتنگی و نگرانی برای پسرم و مشکلات دیگر، ولی خب کم کم عادت کردم.»

این معلم فداکار تصریح در ادامه روندی که طی کرده تا به تدریس رسیده، تصریح می‌کند:« ۴ سال دانشگاه را به سختی، اما با شیرینی خاطرات دانشجویی گذراندم و بعد از فارغ التحصیلی در سال ۹۷ در روستای خودمان مشغول شدم. شرایط فرزندم هم طوری است که ۷ساله است و اصلا نمی تواند حرکت کند، حرف هم نمی زند. هر ۶ ماه یک‌بار هم عمل می شود که متاسفانه لوله معده در ایران تولید نمی شود و خیلی سخت پیدا می شود. اوایل فرزندم خیلی گریه می کرد، الان چند سالی است که با دارو گریه او کمتر شده، اما اصلا نمی تواند غذا بخورد. خدا را شکر می کنم کسانی که فرزند معلول دارند درک می کنند این بچه ها واقعا مایه برکت زندگی هستند و از وقتی که علی وارد زندگیم شده در کنار سختی های زندگی، برکت را به خانه ما آورده است.»

مالیان ادامه می‌دهد:«آموزش مجازی برای من یک مزیت داشته است و این بوده که خودم کنار فرزندم هستم و به او رسیدگی می‌کنم. چون وقتی که آموزش حضوری بود، سال اول که صبح تا ظهر پسرم را پیش مادرم می گذاشتم و به مدرسه می رفتم، ظهر هم تحویلش می‌گرفتم ولی سال بعد چون پدرم بیمار شد و مادرم دیگر در توانش نبود که از پسرم مراقبت کند، مجبور بودم که پسرم را در خانه بگذارم و برایش تلویزیون روشن کنم و خودم به مدرسه برای تدریس بروم. برنامه کودک بسیار دوست دارد و وقتی که تلویزیون می‌بیند کاملا سکوت می کند. زنگ های تفریح مدرسه برای یک ربع به خانه می آمدم، به کودکم سر می‌زدم و دوباره به مدرسه می رفتم.»

او تاکید می‌کند:«آموزش مجازی از این نظر برای من مزیت داشته است، ولی خب سختی هایی هم داشته که باید زمان بیشتری را به آموزش اختصاص دهم. یعنی زمانی که کلاس حضوری بود، ۵ ساعت در روز می‌رفتیم مدرسه، ولی الان وقت بیشتری نیاز است. مثلا من کلاسم ظهر شروع می شود، شب قبل هم باید فیلم های تدریسم را آماده کنم و صبح هم به تکالیف دانش‌آموزان، بازخورد بدهم و دوباره ظهر کلاسم شروع می شود. کل روز را درگیر هستم. مشکل دیگر، کیفیت آموزش و یادگیری است. بسیاری از مباحث درسی را واقعا نمی شود به شیوه مجازی آن طور که مد نظر است تدریس کرد. واقعا سخت است که آن مطلب را به صورت مجازی به دانش آموز یاد داد. شاید لازم باشد بارها و بارها توضیح داد و مثال زد. در صورتی که آموزش حضوری اصلا اینطور نبود و معلم خودش مستقیم بالای سر دانش آموزانش بود و آن مطلب رو با کمک خود دانش آموزان و به صورت گروهی تدریس می کرد. البته با عشق به معلمی و عشق به دانش آموزان این سختی‌ها چیزی نیست و معلم اگر عاشق کارش باشد، همه تلاشش را می‌کند که آموزش مجازی را برای دانش‌آموزان جذاب و دلچسب کند، به‌طوری که خستگی برای هیچ‌کدامشان باقی نماند.»

مالیان در مورد یکی از خاطرات دوران تدریس خود عنوان می‌کند:« قشنگ‌ترین خاطره و شیرین ترین روز برای من مربوط به سال گذشته است که کلاس ها حضوری بود. یک روز من در کلاس نشسته بودم و دیکته بچه ها را تصحیح می‌کردم. روز پرستار هم بود. یکی از بچه ها آمد و با یک چهره خندان یک شاخه گل به‌من هدیه کرد و روز پرستار را به من تبریک گفت. من تشکر کردم و رفت نشست خیلی تعجب کردم و با خودم گفتم که روز پرستار به من چه ربطی دارد، من که معلم هستم. دیگر چیزی نگفتم. زنگ تفریح ماجرا را برای مدیرمان تعریف کردم. مدیر هم لبخندی زد و گفت که شما پرستار علی هستید. من اصلا متوجه نشده بودم و خیلی برایم لذت بخش بود دانش آموز با آگاهی از وضع زندگی من و فرزندم و با طرز فکر عمیقی که داشت من را به یک پرستار واقعی تشبیه کرده بود. این برایم بسیار ارزشمند و شیرین بود.»

خبرنگار: حسن تقیان، نگار حسن پور

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.