کد خبر : 4244
تاریخ انتشار : چهارشنبه 15 ژانویه 2020 - 15:47

صغری خیل فرهنگ :ترور، حمیدرضا بیدهندی اهل وزوان در روز رأی‌گیری ریاست جمهوری به شهادت رسید

صغری خیل فرهنگ :ترور، حمیدرضا بیدهندی اهل وزوان در  روز رأی‌گیری ریاست جمهوری به شهادت رسید

گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید ترور، حمیدرضا بیدهندی حمیدرضا روز رأی‌گیری ریاست جمهوری به شهادت رسید مادر می‌گفت: «می‌روی برو، اما مراقب خودت باش»، اما داداش حرفش این بود که من می‌روم و شهید هم می‌شوم. برادرم در یک خط وصیتنامه‌اش را نوشته بود: «من دوست دارم در جبهه به مردم و اسلام خدمت کنم.

گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید ترور، حمیدرضا بیدهندی حمیدرضا روز رأی‌گیری ریاست جمهوری به شهادت رسید مادر می‌گفت: «می‌روی برو، اما مراقب خودت باش»، اما داداش حرفش این بود که من می‌روم و شهید هم می‌شوم. برادرم در یک خط وصیتنامه‌اش را نوشته بود: «من دوست دارم در جبهه به مردم و اسلام خدمت کنم. اگر دوست دارید من از شما راضی باشم، راه من را ادامه بدهید»

صغری خیل فرهنگ سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: کسی فکرش را هم نمی‌کرد که شهید حمیدرضا بیدهندی که مدت‌ها در جبهه حضور داشت درنهایت در تهران ترور شود و به شهادت برسد. حمیدرضا در دومین روز از مرداد ۱۳۶۰ درحالی‌که مأموریت حفاظت از صندوق رأی‌گیری فرودگاه مهرآباد را برعهده داشت، توسط منافقین ترور و خونش بر آرای مردمی ریخته شد که رأی به رئیس‌جمهوری انقلابی و دلسوز داده و از منافقین بیزاری جسته بودند. شهید حمیدرضا بیدهندی اهل روستای وزوان شهرستان شاهین‌شهر و میمه اصفهان است. در ادامه روایت علیرضا بیدهندی برادر شهید حمیدرضا بیدهندی را پیش‌رو دارید. عاشق کلام امام ما پنج خواهر و دو برادر هستیم. هر دو برادرم در جبهه حضور داشتند. ما در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده بودیم و پرورش پیدا کردیم. حمیدرضا پنجم دبستان را به‌تازگی به پایان رسانده بود که وارد درگیری‌های انقلابی شد. در همین حال و احوالات فعالیت‌های انقلابی که مدارس تعطیل می‌شد، همراه با برادرم و دوستان از مدرسه بیرون می‌آمدیم و خودمان را به تظاهرات می‌رساندیم. من و برادرم حمیدرضا به دنبال مطالعه کتب امام و رساله ایشان بودیم، اما بزرگ‌تر‌ها به ما سفارش می‌کردند که حواستان را جمع کنید نباید رژیم ساواک متوجه بشود. حمیدرضا شب‌ها نیز اعلامیه‌های حضرت امام را به دست عاشقان کلام امام می‌رساند. ۱۹ بهمن به دستور امام و به همراه دوستان و چندی دیگر به پادگان خلیج سلطنت‌آباد رفتند و آنجا را تحت تصرف خویش درآوردند. اسلحه و مهمات را ضبط کردند تا ابزار دشمن این بار در خدمت اسلام دربیاید. بعد از پیروزی انقلاب من و برادرم به مسجد حجت محله مجیدیه رفته و فعالیت می‌کردیم. جبهه جنوب و غرب برادرم حمیدرضا از اولین‌های ورودی سپاه بود و من هم وارد کمیته شدم و تا سال ۶۵ در کمیته بودم. حمیدرضا در سپاه بود و از همان ابتدا یعنی از ۲۲ بهمن ۵۷ در درگیری کردستان و در ادامه در جبهه و تا سال ۶۰ حضور داشت. در این مدت ۱۰ روز هم در خانه نبود؛ یا در غرب بود یا در جنوب. هر زمان عملیاتی در پیش بود خودش را به منطقه می‌رساند و بعد از اتمام عملیات سری به خانه می‌زد و مجدد برمی‌گشت. تا زمان ترور و شهادتش در جبهه و در حال جهاد بود. صندوق رأی و ترور برادرم دوم مرداد ۱۳۶۰ در روز رأی‌گیری انتخاب ریاست جمهوری شهید رجایی ترور شد. وقتی به مرخصی آمد مسئولیت حفاظت از صندوق رأی‌گیری فرودگاه مهرآباد را برعهده داشت. بعد از اتمام رأی‌گیری وقتی همراه دوستش آقای میرزایی صندوق رأی را از فرودگاه خارج می‌کنند، ساعت ۱۰ صبح در مسیر، هدف منافقین قرار می‌گیرند و هر دو درحالی‌که لباس فرم سپاه را بر تن داشتند به شهادت می‌رسند. خبر شهادت ما همان روز متوجه شهادت برادرم نشدیم. من هم سر صندوق بودم برای همین بعد از تحویل صندوق به خانه آمدم و خوابیدم. ساعت حدود ۴ صبح بود که یکی از رفقا من را صدا کرد، گفت: «پاشو برویم مأموریت.» گفتم: «الان چه مأموریتی؟» گویا خواسته بودند که من بروم بیمارستان. ساعت ۵ بود که لباس فرم پوشیدیم و در مسیر خبر شهادت را به من دادند و برای دیدن پیکر برادرم به بیمارستان حضرت زهرا (س) یوسف‌آباد رفتیم. منافقین از روز اول که انقلاب شد، می‌خواستند انقلاب را برای خود تمام کنند. مملکت را زیر نظر امریکا و انگلیس می‌خواستند که الحمدلله با بصیرت و درایت امام، پوزه‌شان به خاک مالیده شد. عاشق جهاد بعد از مدت‌ها حضور در جبهه در نهایت در تهران ترور و شهید شد. هر باری که به مرخصی می‌آمد از اتفاقاتی که نزدیک بود به شهادتش ختم شود برای ما صحبت می‌کرد و می‌گفت: «قرار بود شهید شوم، اما قسمت نشد.» عاشق جبهه بود، اما پدر و مادرمان دلواپس حضور او بودند. مادر می‌گفت: «می‌روی برو، اما مراقب خودت باش»، اما داداش حرفش این بود که من می‌روم و شهید هم می‌شوم. برادرم در یک خط وصیتنامه‌اش را نوشته بود: «من دوست دارم در جبهه به مردم و اسلام خدمت کنم. اگر دوست دارید من از شما راضی باشم، راه من را ادامه بدهید.» مرید امام خمینی (ره) حمیدرضا برادری مهربان بود که اخلاقش با همه ما فرق می‌کرد. شخصیت او در دوران انقلاب شکل گرفت و روحیه بسیجی‌اش زبانزد بود. به معنای واقعی ولایتمدار و مرید امام خمینی (ره) بود. این را در عمل هم به اثبات کرده بود. مزار پاکش در بهشت زهرا (س) قطعه ۲۴، ردیف ۸۷، شماره ۵ زیارتگاه عاشقان طریق شهادت است.

زندگی نامه سردار شهید حمیدرضا بیدهندی آقا رمضانعلی درسال۱۳۳۴وزوان را به علت نبود شغل و ویرانی زمین های کشاورزی در اثر سیل به قصد تهران ترک کرد و در منطقه ی داوودیه ساکن شد حمیدرضا آن جا به دنیا آمد بخشی از دوران طفولیت حمید آن جا گذشت تا۵ سالگی اش در داوودیه بودند و پس از آن به مجیدیه رفتند پدرش در آن جا به شغل بنایی مشغول بود. حمیدرضا تحصیلات ابتدایی و راهنمایی اش را در مدرسه ی مظفری مجیدیه سپری کرد با آغاز شور انقلاب حمیدرضا تحصیل رارها کرد و در جبهه حق علیه ظلم وستم ایستاد تا مردانه و غیورانه دیو شرک و کفر را از میهن دور نماید به همراه دوستانش در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می نمود و شب ها نیز اعلامیه های حضرت امام را به دست عاشقان کلام امام می رساند. در۱۹بهمن به دستور امام و به همراه دوستان و برادرش و چندی دیگر به پادگان خلیج سلطنت آباد رفتند و آن جا را تحت تصرف خویش در آوردند، اسلحه و مهمات را ضبط نمودند تا ابزار دشمن این بار در خدمت اسلام درآید. سرانجام در بهمن۵۷ مردم ایران طعم شیرین پیروزی بر جبهه کفر به رهبری حضرت امام(ره) را در کام خویش چشیدند و به دنیا ثابت نمودند اگر چنانچه به آیه«ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم» ایمان آورید همانا وعده الهی پیروزی است. در سال های ابتدایی که پایه های حکومت آن چنان که باید و شاید مستحکم نشده بود و منافقین هنوز به خیال خویش فرصت مانور داشتند امام خمینی(ره) در اقدامی مبتکرانه در همان روزهای پس از پیروزی انقلاب دستور تشکیل نهادی به نام سپاه را دادند حمیدرضا جزء اولین اشخاصی بود که به عضویت سپاه درآمد. شب ها در مسجد حجت مجیدیه تهران با سایر دوستانش که چند تن از آن ها نیز به درجه ی رفیع شهادت رسیدند به نگهبانی می پرداختند تا هرگونه اعمال خرابکارانه را از نطفه کور نمایند. با شروع درگیری های کردستان حمیدرضا داوطلبانه به آن جا رفت سال۱۳۵۸ بود او خالصانه در جبهه های نبرد مشکلات وسختی ها را تحمل می نمود و دلیرانه می رزمید. تمام فکرش آرام کردن و سر و سامان دادن به اوضاع بود.موقعیت بسیار حساسی بود تمام دنیا به ایران چشم دوخته بودند. بیگانگان نیز هرچه توان داشتند برای از پای درآوردن این انقلاب به میدان آورده بودند طولی نکشید عراق نیز علم جنگ برافراشت. اوضاع بسیار سختی بود امام با قدرت مدیریت می نمود افرادی چون حمیدرضا نیز با عشق در خط مقدم جبهه ها ایستاده بودند حمیدرضا مرتب از خیانت بنی صدر در جبهه ها سخن می گفت تا اینکه بلاخره در سال۱۳۶۰ در آن اوضاع سخت بنی صدر خائن عزل شد و مردم ایران می بایست در یک حرکت سرنوشت ساز رئیس جمهور مکتبی و ولایت مداری را برمی گزیدند حمیدرضا از کردستان آمده بود تا حفاظت صندوق رأی حوزه ی فرودگاه را تأمین نماید منافقین برنامه ریزی کرده بودند که بچه های سپاه که ملبس به لباس سبز بودند را پس از شناسایی به شهادت برسانند تا امنیت حوزه های رأی گیری را بر هم زنند. حمیدرضا نیز با یکی از دوستانش به وسیله ی یک موتور برای انجام مأموریتی در حال تردد برروی پل یوسف آباد بودند که منافقین با استفاده از سلاح یوزی حمیدرضا و دوستش را به رگبار می بندد و هردو آن ها را به شهادت می رساند. مزار پاکش در بهشت زهرا(س) قطعه۲۴ردیف۸۷شماره۵ زیارتگاه عاشقان طریق شهادت می باشد. روحش شاد وراهش پر رهرو باد.

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.